خداوند انسان را اين گونه آفريد....اما او...
نوشته شده توسط : مريم

خداوند انسان را اين گونه آفريد

 

خداوند انسان را آفرید و گفت:من از هیچ موجودی در نهایت اعتدال آفریدم و لطف و رحمت خود را بر آن قرار دادم

او را آنچنان دوست میدارم که تا به حال هیچ بنده ام را نداشته ام، آنقدر با عظمت است که شایسته سجده دیگر

موجودات بر آن است . پس بر آن سجده کنید!فرشتگان گفتند:انسان را از خاک بی ارزش آفریدی ، او بر خلاف فرمان

تو عمل خواهد کرد و دستانش را با گناه آلوده خواهد ساخت. تو در آن چه دیدی که شایسته سجده ی ما باشد؟خداوند

گفت:من انسان را یه مانند خود آفریدم و از روح خود بر آن دمیدم ، او از همه موجودات شبیه تر به من است . من در

آن چیزی میبینم که شما نمی بینید! فرشتگان با خود گفتند :بی گمان این عشق است که ما جملگی از آن بی خبریم ، پس

همگی انسان را سجده کردند جز ابلیس که از آتش بود.خداوند به ابلییس گفت:چگونه از فرمان من روی گردان

شدی؟ابلییس پاسخ داد:شش هزار سال عبادتت به من آموخت جز بر تو سجده نکنم و سرم را بر بنده ی پست نافرمانت

خم نکنم!خداوند گفت:عبادتی که به فرمانبرداری باشد بی ارزش است. تو خود نافرمانی و از این پس مترود درگاه من

خواهی بود . اما به تو مهلت خواهم داد شاید پند گیری.خداوند انسان را در بهشت سبز پر نعمت با نهرهای همیشه جاری

جای داد و به او گفت: تمام این نعمت ها از آن توست ، تنها از درخت سیب پروا کن که پروای من است!اما ابلیس به سوی

انسان رفت و وسوسه بر دل او انداخت  وانسان از درخت سیب خورد.خداوند از کار انسان اندوهگین شد و گفت:این

آزمایشی برای تو بود ، چگونه در حضور من پروای من نکردی؟ قدرت و حقانیت مرا با چشمانت دیدی و بر خلاف فرمانم

عمل کردی؟خداوند با خود گفت:شاید کاستی از خلقت من باشد ، آزمایش را بر انسان ساده تر می کنم. او را چند روزی

از درگاه خود دور میسازم تا عدالت بر آن ساده تر گردد.پس خداوند آسمان ها و زمین را در شش دوره آفرید و سراسر

آن را پر از نشانه ها ی خویش قرار تا هیچگاه انسان او را از یاد نبرد.پس انسان را در آن جای داد و گفت:تنها چند

روزی در اینجا توقف خواهی کرد و سپس به سوی من باز خواهی گشت ، پس نیک باش که تنها نیکی شایسته درگاه جاوید

من است.انسان از درگاه خداوند دور شد و در زمین سکنی گرفت. گرچه زندگی برایش سخت بود اما به امید بازگشت به

وضع موجود عادت کرد ، تشکیل خانواده داد و فرزندانی آورد.نسل ها از فرزندان انسان گذشت،اما فرزندان آنقدر در

سختی های دنیا غرق شدند که فراموش کردند که تنها چند روزی در اینجا خواهند بود و کم کم خداوند و درگاه اش را

نیز از یاد بردند.خداوند با خود گفت:شاید کمی به انسان سخت گرفته باشم ، حال رحمت و نعمت خود را بر زمین قرار

میدهم تا آسوده تر باشد ، شاید مرا یاد آورد!نعمت و رحمت بر زمین حکم فرما شد  و فرزندان آسوده در زمین روزگار

گذراندند ، اما کم کم آنقدر در نعمت ها غرق شدند که فراموش کردند تنها چند روزی در این دنیا خواهند بود . پس به

نعمت های اندک این دنیا اکتفا کردند ، و برای کسب بیشتر ، دستانشان را با گناه آلوده ساختند.  و برای سود بیشتر ،

دست به ساخت خداوندانی از سنگ و چوب کردند تا به خیال خود از آن ها کمک گیرند.     خداوند بسیار اندوهگین شد

و با خود گفت:چگونه فرزندان انسان به این سادگی مرا از یاد برده اند و خداوندانی را که با دستان خود ساخته اند را

می پرستند؟شاید کاستی از من باشد ، انسان فراموش کار است! بهتر است  پیامبرانی از طرف خویش به سوی فرزندان

انسان فرستم تا نشانه هایی که در این دنیا قرار داده ام را به یادشان آورند،  شاید مرا یاد آوردند.پس پیامبرانی بسیار

از سوی خداوند گسیل شد ، تا خداوند و آنچه در بارگاهش ، روی داده بود را به یاد فرزندان آورد.  اما فرزندان

آنچنان در نعمت ها و لذت های  دنیا غرق بودند که به سخنان پیامبران گوش ندادند ، و آنان را به علت آنکه به مانند

خود آن ها از فرزندان انسان بودند و معجزه ای نداشتند نپذیرفتند. خداوند از رفتار فرزندان انسان اندوهگین شد و

گفت:چگونه انسان می تواند اینگونه کوته بین باشد؟ چگونه نمی تواند معجزات بیشماری را که درسراسر این دنیا قرار

داده ام را نبیند و از من و پیامبرانم طلب معجزه کند؟شاید کاستی از من باشد! آنقدر معجزات این دنیا برایش تکراری

گردیده است که برایش عادی گردیده . پس پیامبری به همراه معجزه به سوی او می فرستم شاید مرا یاد آورد.پس

پیامبری به سوی فرزندان انسان فرستاد. پیامبری که عصایش تبدیل به اژدها میشد ، دست در گریبان میکرد و دستانش

درخشان میگردید و آب دریا ها را میشکافت،  تا دلیل بر حقانیت حرف هایش باشد.فرزندان انسان با دیدن این معجزه

ها گرچه در برابر معجزه های عظیم دنیا اندک بود-  به او ایمان آوردند و اطراف او جمع شدند.پس خداوند پیامبر را

به سوی خویش خواند تا ده فرمان را که ضامن سعادت فرزندان انسان بود را به او دهد.هنگامی که پیامبر با ده فرمان به

سوی قوم خویش باز گشت مشاهده نمود ، قومش با مکر جادوگری که از طلا گوساله ای ساخته بود و صدای گوساله می

داد گوساله پرست شده است!خداوند سخت اندوهگین شد و با خود گفت:چگونه فرزندان آدم با وجود دیدن معجزه های

پیامبرم ایمانشان به صدای گوساله ای از بین می رود؟شاید کاستی از من باشد ، بهتر است پیامبری با وضوح معجزه بر

آنان فرستم ، که با هیچ مکری ضایع نشود.پس خداوند پیامبری با وضوح معجزه بر آنان فرستاد ، پیامبری که تولد ،

زندگی و حتی مرگش  با معجزه بود. پیامبری که بیمار را شفا می داد ، کور را بینا می کرد ، مرده را به فرمان اش زنده

می ساخت ، و حتی از گل پرنده ای می ساخت و به آن جان می بخشید!فرزندان انسان با دیدن معجزه ها به او ایمان

آوردند و گوش به حرف هایش دادند! پس خداوند پیامبر را در در زمانی مشخص  پیش خود بالا برد .وقتی پیامبر از بین

فرزندان انسان رفت ، فرزندان با خود گفتند:به راستی او پیامبر خدا بود؟گروهی بر او نام پسر خدا دادند و گروهی او

را به خدایی خواندند.خداوند سخت از رفتار آنان اندوهگین شد

 و گفت:چگونه فرزندان آدم پیامبری را که برای هدایتشان به سوی خود فرستاده ام را فرزند من یا خداوند خود می پندارند؟ پیامبری را که بنده ی من بود و تنها برای ابلاغ فرامینم نزد آنان آمده بود!خداوند با خود گفت بار دیگر برای آخرین بار به فرزندان انسان فرصت میدهم . این بار پیامبری بی هیچ معجزه ای به سویشان می فرستم که تا از میان فرزندان انسان ،  آنان که از از روی قلب هایشان ، نه معجزه هایی که به صدای گوساله ای از بین رود یا به خدایی بدل شود ، به من ایمان آورند مشخص گردد.پس خداوند پیامبری از میان جاهل ترین قوم انتخاب کرد ، و آخرین حرف هایش را به او گفت تا به گوش فرزندان انسان برساند.در آغاز هر کلامش تکرار کرد که چگونه فرزندان انسان را دوست دارد و چگونه با او مهربان و بخشنده است. فرزندان انسان را از آنچه در بارگاهش گذشته شد  خبر داد و راه سعادت را برایش مشخص گردانید.

اما باز گروه اندکی به او ایمان آوردند. گروهی حرف هایش را افسانه خواندند ، و گروهی دیگر که این سخنان با خوشی هایشان ناسزگار بود دروغ

 نتيجه :

 گاه از میان سخنان فرشتگان این سخن به گوش میرسد که عشق خداوند به انسان او را دیدن رفتار انسان محروم ساخته است.اما همچنان خداوند به انسان امید دارد و میداند انسان روزی عظمت خویش را می تواند به اثبات رساند. البته به شرط آن كه بداند كيست و براي چه آمده       .

 

اين دست نوشته مال يكي از دوستانم بود برام جالب بود براي شما هم گذاشتم استفاده كنيد البته من نتيجه گيري كردم و اگر نتونستيد خود متن رو بخونيد نتيجش چكيده كوتاه متن است .

ياعلي





:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 24 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: